سال نو مبارک

سال نو میشود. زمین نفسی دوباره میکشد. برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر میگردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما...کجا ایستاده اییم. 

سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟...

زمین سلامت میکنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار و سال نو مبارک...

دنیا

دنیا جای خطرناکی برای زندگی است.

نه به خاطر مردمان شرور...
بلکه به خاطر کسانی که شرارت‌ها را می بینند
ولی کاری در مقابل آن انجام نمی دهند.

"آلبرت انیشتین"



 

ترازوی مرد فقیر

مرﺩ ﻓﻘﯿﺮﻯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮐﺮﻩ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ، ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺍﯾﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮﯾﻰ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ .

ﻣﺮﺩ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﺑﻘﺎﻟﻰ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺎﯾﺤﺘﺎﺝ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﺮﯾﺪ .
ﺭﻭﺯﻯ ﻣﺮﺩ ﺑﻘﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺮﻩ ﻫﺎ ﺷﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻭﺯﻥ ﮐﻨﺪ . ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻭﺯﻥ ﮐﺮﺩ، ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﺮ ﮐﺮﻩ ۹۰۰ ﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩ .
ﺍﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺮﻩ ﻧﻤﻰ ﺧﺮﻡ، ﺗﻮ ﮐﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺧﺘﻰ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﻭﺯﻥ ﺁﻥ ۹۰۰ ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ . ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ
ﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﺎ ﺗﺮﺍﺯﻭﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺷﮑﺮ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﺮﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﺁﻥ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺷﮑﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻭﺯﻧﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﺍﺩﯾﻢ .
ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ: ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﻰ ﮔﯿﺮﯾﻢ !

مجلس عروسی یکی از بزرگان

مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند . وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان. ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند. ملا طبعا از درب دو می وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود.

این داستان حکایت زندگی ماست.کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم(رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم.

روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست.
عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است. اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد . اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم.

چه تلخ است روابطمان این روزها که چیزی نیست جز حسابگری

چه ستمگر است انکه از جیبش به تو می بخشد،تا از قلب تو چیزی بگیرد

فلسفه چهارشنبه سوری به روایت شاهنامه فردوسی

سور به معناى میهمانى و جشن مى باشد

اما چرا چهارشنبه سورى و چرا آتش برافروختن و چرا از روى آتش پریدن؟ 
 
براساس سروده هاى پیروز پارسى، حکیم فردوسى، سیاوش فرزند کاووس شاه در هفت سالگى مادر را از دست مى دهد. پادشاه همسر دیگر را برمى گزیند، سودابه که زنى زیبا و هوسباز بود عاشق سیاوش مى شود:
 
یکى روز کاووس کى با پسر            نـشـسته که سـودابه آمـد ز در
زنــاگـاه روى سیـاوش بـدیـد            پراندیشه گشت و دلش بردمید
زعشـق رخ او قـرارش نمـاند            هـمه مـهر انـدر دل آتش نشـاند
 
سودابه در اندیشه بود تا به گونه اى سیاوش را به کاخ خویش بکشاند، دختر زیبا و جوان خود را بهانه حضور سیاوش کرده و او را فرا خواند:
 
که باید که رنجه کنى پاى خویش            نمائى مرا سرو بالاى خویش
بیــاراسـته خـویـش چـون نوبـهار            بگردش هم از ماهرویان هزار
 
آنگاه که سودابه سیاوش را در کاخ خویش یافت به او گفت:
 
هـــر آنـــکس که از دور بـیـنـد تـرا            شـود بیـهش و بـرگـزیند تـرا
زمن هر چه خواهى، همه کام تو            بر آرم ، نپیچم سـر از دام تو
مـــن اینـک به پیـش تو افـتـاده ام            تن و جان شیرین ترا داده ام
 
سودابه پس از این که از مهر و عشق خود به سیاوش مى گوید و همزمان به او نزدیک مى شود. ناگاه او را در آغوش کشیده و مى بوسد
 
سرش تنگ بگرفت و یک بوســه داد        همــانــا که از شـــرم ناورد یاد
رخان سیاوش چو خون شد ز شرم        بیاراست مژگان به خوناب گرم
چنــین گـفت با دل کــه از کـار دیــو        مــــرا دور داراد کــیـوان خـدیـو
نــه مــن با پــدر بــى وفـــائى کـنم        نــه با اهــــــرمن آشنائى کنم
 
سیاوش با خشم و اضطراب و دلهره به نامادرى خود گفت:
 
سر بانوانى و هم مهترى            من ایدون گمانم که تو مادرى
 
سیاوش خشمناک از جاى برخاسته و عزم خروج از کاخ سودابه را کرد.
سودابه که از برملا شدن واقعه بیم داشت داد و فریاد کرد و درست بسان افسانه یوسف و زلیخا دامن پاره کرده و گناه را به سیاوش متوجه کرد …
بارى سیاوش به سودابه مى گوید که پدر را آگاه خواهد کرد:
 
از آن تخت برخاست با خشم و جنگ        بدو اندر آویـخـت ســودابــه چـنـگ
بـــدو گـــفت مــن راز دل پیــش تــــو        بـگفتـم نهـانـى بـد انــدیـــش تــو
مرا خــیره خـواهـى که رسـوا کنـى؟        بـــه پیــش خردمــند رعــنا کنـى؟
بـــزد دســت و جــامــه بـــدرید پــاک        به ناخن دو رخ را همى کرد چاک
بــرآمــد خـــروش از شـبـسـتـان اوى        فـغـانـش زایوان بــرآمــــد بـکــوى
 
در پى جار و جنجال سودابه، کیکاووس پادشاه ایران از جریان آگاه شده و از سیاوش توضیح خواست سیاوش به پدر گفت که پاکدامن است و براى اثبات آن آماده است تا از تونل و راهرو آتش عبور کند. سیاوش گفت اگر من گناهکار باشم در آتش خواهم سوخت و اگر پاکدامن باشم از آتش عبور خواهم کرد
 
سـیـاوش بیــامــد بــه پیـش پــدر            یـــــکى خـــود و زریـــن نهـاده به سر
سـیـاوش بــدو گفـت انــده مــدار            کــــزین ســـــان بود گــــردش روزگـار
سیاوش سپه را بدا نسان بتاخت            تو گفتى که اسبش بر آتش بساخـت
زآتـــــش بـــرون آمــــد آزاد مــــرد            لــــــبان پر ز خـــنده برخ همــــچو ورد
چو بخشــایـش پاک یـــزدان بـــود            دم آتــــــــش و بـــــاد یکســـــان بــود
ســـــــواران لشـــکر برانــگیختند            هـــــمه دشـــت پیشش درم ریــختند

سیاوش به تندرستى و چاپکى و چالاکى به همراه اسب سیاهش از آتش عبور کرد و تندرست بیرون آمد.
 
یکى شادمانى شد اندر جهان            میان کهان و میان مهان
سیاوش به پیش جهاندار پاک            بیامد بمالید رخ را به خاک
که از نفت آن کوه آتش پَِـرَست            همه کامه دشمنان کرد پست
بدو گفت شاه، اى دلیر جهان            که پاکیزه تخمى و روشن روان
چنانى که از مادر پارسا            بزاید شود بر جهان پادشا
سیاوخش را تنگ در برگرفت            زکردار بد پوزش اندر گرفت
مى آورد و رامشگران را بخواند            همه کام ها با سیاوش براند
سه روز اندر آن سور مى در کشید        نبد بر در گنج بند و کلید!
 
این اتفاق و آزمایش عبور از آتش در بهرام شید (سه شنبه) آخر سال روى داده بود و از چهارشنبه تا ناهید شید (جمعه یا آدینه) جشن ملى اعلام شد و در سراسر کشور پهناور ایران به فرمان کیکاووس سورچرانى و شادمانى برقرار شد و از آن پس به یاد عبور سرفرازانه سیاوش از آتش همواره ایرانیان
 واپسین شبانه بهرام شید (سه شنبه شب) را به یاد سیاوش و پاکى او با پریدن از روى آتش جشن مى گیرند




به گهواره عريان همانسان به خاك         چه مؤمن چه كافر چه انسان چه پاك
خوش آني كه شادي به تن جامه دوخت         نپنداشت مال و منالش ملاك

 

جایـگاه زنـان و مـردان در گفتــار بزرگــان


بهترین متاع دنیا، همسر شایسته است. رسول اکرم (ص)


دختر، فرزندی است مهربان، مونس، مددکار، مبارک و مربی. حضرت علی (ع)


بیشترین خوبی در وجود زنان است. امام صادق (ع)


دو چیز را دوست دارم و نمیخواهم آنی از آن منفك شوم. زن و عطر را. رسول اکرم (ص)


من زنی را كه از خانه برای شكایت از شوهرش بیرون می آید دشمن دارم. رسول اکرم (ص)


مردان آفریننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان ! رومن رولان


مردان قانون وضع می کنند و زنان اخلاق به وجود می آورند. کونته ورسیه


با زنی ازدواج کنید که اگر مرد می بود بهترین دوست شما می شد. بردون


خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند. رابیندرانات تاگور


هرچه ایمان مرد به هوشش بیشتر شود زن بهتر میتواند گولش بزند. لرد بایرن


زن تاج سر آفرینش است، او شریک زندگی و یار ساعات درماندگی است. گوته


زنان به خوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ كنند ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. فئودور داستایوسكی


زنها مثل ماهی هستند. بدست آوردن آنها آسان و نگهداشتن آنها مشكل است. ولتر


زن مخلوقی است كه عمیق تر میبیند و مرد مخلوقی است كه دورتر را میبیند. عالم برای مرد یك قلب است و قلب برای زن عالمی است. گرابه


شاهراه موفقیت پر است از زنهایی كه شوهران خویش را به پیش می برند. توماس دوار


زنها هرگز نمیگویند ترا دوست دارم ولی وقتی ازتو پرسیدند مرا دوست داری بدان كه درون آنها جای گرفته ای. رو شفوكو


زنانیکه می خواهند مرد باشند، زنانی هستند که نمی دانند زن هستند. الکساندر دوما


برای تحمل شدائد زندگی باید عاشق چیزی بود، کاری، زنی، آرمانی و … مارکوس آنا


منشأ هر کار بزرگی زن است، زن کتابی است که جز به مهر و محبت خوانده نمی شود. لامارتین


چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند، مهربانی اوست، نه سیمای زیبایش. من زنی را بیشتر دوست دارم که مهربان تر باشد. ویلیام شکسپیر


زن زشت در دنیا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمیتوانند خود را زیبا جلوه دهند. برنارد شاو


هر کجا مردی یافت شد که به مقامات عالیه رسیده یقیناً زنی پاکدامن او را همراهی کرده است. "شیلر" شاعر انگلیسی


زن عاقل به تربیت همسرش همت می گمارد و مرد عاقل می گذارد که زنش او را تربیت کند. مارک تواین


هیچ چیز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند، چون همیشه آنرا مربوط به خود میداند. جونسون


مردانیکه بیشتر از حقوق و هنجار زنان پشتیبانی میکنند خود بیشتر از دیگران به نهاد زن می تازند. اُرد بزرگ


زنان بخوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر میگویند تا در حفظ آن شریک باشند. داستایوفسکی


اگر شناخت زن و مرد نسبت به ویژگی های درونی و بیرونی یکدیگر بیشتر گردد کمتر دچار گسست می شوند. اُرد بزرگ


زن کانون پرفروغ خانواده، مرکز مهر، مظهر عشق، نمایشگر پاکی، نمونه عطوفت و چشمه عنایت است. اقبال لاهوری


آیندۀ اجتماع در دست مادران است. اگر جهان به میانجیگری زن گرفتار شود، تنها اوست که می تواند آن را نجات دهد. ابوفور


به هر اندازه که زن آرام و مطیع و با عصمت و با عفت است، به همان اندازۀ قدرت فرمانروایی او شدیدتر و استوارتر است. میشله


زن وقتیکه دوست بدارد، غیر از محبوب خود چیزی را نمی بیند و هرچه عاطفه، مهربانی و نوازش و فداکاری دارد تنها برای او به کار می برد. آلفونس دوده


زن شاهکار خلقت است. برنارد شاو


زیباترین خوی زن، نجابت اوست. اُرد بزرگ


در دنیا تنها دو چیز زیباست، زن و گل ! مالرب


تمدن چیست ؟ نتیجه نفوذ زنان پاکدامن است. امرسون


زن رسماً مربی مرد و مهّذب اخلاق اوست. آناتول فرانس


اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسی پرورش می داد ؟ ناپلئون


از دستپخت زن تعریف کن تا در کنار اجاق خود را قربانی کند. دیل کارنگی


زن چون کراوات است، هم مرد را زیبا نگه میدارد هم حلقوم او را می فشارد. ویکتور هوگو


بوسه مرد علامت عشق و بوسه زن علامت تسلیم اوست. بالزاگ


در زندگی یک مرد 2 روز ارزش دارد : روزی که با زنی آشنا میشود و روزی که او را به خاک می سپارد. ویکتور هوگو


تقوا و پرهیزکاری برای یک دختر برازنده تر از هر جواهری است. آناتول فرانس


تنها وجود زنان است که به این زندگانی سراسر ملال قدر و منزلتی می دهد. اگر زن در جهان وجود نداشت، زندگی تحمل ناپذیر بود. آناتول فرانس


حساسیت، عشق، تحمل و فداکاری زندگی زن را تشکیل می دهد. بالزاک


در زن دیر زمانی است که برده ای و خودکامه ای نهان گشته اند از این رو زن را توان دوستی نیست او عشق را می شناسد و بس. فردریش نیچه


زن وقتیکه دوست بدارد، غیر از محبوب خود چیزی را نمی بیند و هرچه عاطفه، مهربانی و نوازش و فداکاری دارد تنها برای او به کار می برد. آلفونس دوده


زنان تحصیلكرده همسران خوبی از آب در می آیند. زیرا برای اینكه توضیح بدهند كه چرا غذا شور یا بیمزه شده است كلمات بیشتری در اختیار دارند. باب هاپ


کسانیکه ازدواج کرده اند خود را ناراضی نشان می دهند و می گویند زن بد است، زیرا می خواهند فقط و فقط خودشان از این موهبت تمتّع گیرند. دیسرائیلی


خودپسندی زنان بزرگترین علت بدبختی ایشان و زوال خانواده هاست. هیچ چیز به اندازۀ خودپسندی زن ها بنای خانواده ها را ویران نکرده است. چارلی چاپلین


کشتن میل ستیزه جوئی در بسیاری زنان کاری بی اثر است و درست مانند آن است که سعی کنی با فشار بادکنکی را در زیر آب نگه داری دوباره بیرون می زند! ورا هتریکس


زن ها علاقۀ زیادی به ریاضیات دارند، زیرا آنها سن خود را تقسیم بر دو و قیمت لباسهایشان را ضرب در دو و حقوق شوهرانشان را ضرب در سه می کنند و پنجاه سال هم بر سن بهترین دوستان خود می افزایند. مارسل آشار 


زن همیشه سن خود را از تاریخ ازدواج حساب می كند، نه تاریخ تولد. ارهارد


زن، یگانه وجودی است كه حقیقت عشق پاك را می شناسد. فریدریش شیلر


اشک در زن سبب تسکین آلام درونی می شود، ولی در مرد مردانگی را تباه می سازد. ناپلئون


زن خوب زنی است كه از همه اشیاء قیمتی و مدرن خانه برای شوهرش با ارزش تر باشد. اقلیدس


به زنان خود به احترام بنگرید. آن ها گل های آسمانی را در حیات زمین می کارند و جامه دلپذیر و زیبای عشق را می بافند و در پرده عفاف احساسات لطیف را می پرورانند. فریدریش شیلر


قلب زن پرتگاهی است كه ژرفایش را نمی توان تخمین زد. لافونتن


در آغاز هر كار مهم یك زن وجود دارد. لافونتن


زن مانند شیشه ظریف و شكستنی است. هرگز توانایی مقاومت او را نیازمایید، زیرا ممكن است این شیشه ناگهان بشكند. میگوئل سروانتس ساآودِرا


زنان امیال خود را بهتر از مردان پنهان می كنند. اما مردان بهتر از زنان امیال خود را كنترل می كنند. ریچارد استل


برای یك مرد هیچ شكنجه ای بالاتر از آن نیست كه به او ترحم كنی. ناپلئون بناپارت


بیازمایید مرد را به فعل او نه به قول او. افلاطون


مرد آنچه را می داند، می گوید و زن آنچه را كه خوشایند شنونده است. ژان ژاك روسو


قمار، مشروب و زن بد، خنده را از لبان مرد دور می كند. مثل انگلیسی


مرد عاقل همواره نه نكته را در نظر دارد : روشن دیدن، خوب گوش دادن، مهربان سخن گفتن، آداب داشتن، راستگو بودن، انجام وظیفه كردن، پرسیدن هنگام تردید، خود را از خشم دور نگاه داشتن و در عین موفقیت، عادل و منصف بودن.

كنفوسیوس


نقص مهم امپراتوریهای بزرگ دنیا این بود كه قوانین را مغزهای قوی برای مردان قوی می نوشتند و ضعف بشر را در نظر نمی گرفتند. آناتول فرانس


ثروتمند شدن یا زناشویی، هیچگاه تضمینی برای رهایی از نگرانی نیست. حتی ممكن است از میزان آسودگی شما بكاهد. شری كارتر اسكات


همه مردان بزرگ در پشت دانایی خود دارای دلی كودكانه هستند. مثل چینی


مرد بزرگ كسی است كه در سینه خود قلبی كودكانه داشته باشد.سیسرون


مرد بزرگ یكطرفه قضاوت نمی كند. دیر وعده می دهد و زود عمل می كند. دلسوزی و پریشانی نشان نمی دهد، عاقل است و تردید ندارد، شجاع است و نمی ترسد. از صفات خوب دیگران استفاده می كند، نه از صفات بدشان سوء استفاده. مرد بزرگ با روی خوش رد می كند و مرد كوچك با روی ترش می پذیرد. مرد بزرگ به خود سخت می گیرد و مرد كوچك به دیگران. كنفوسیوس


بزرگی مردان بزرگ از طرز رفتارشان با مردان خرد آشكار می شود. توماس كارلایل


آخرین عضوی كه در وجود یك زن می میرد، زبان اوست. مثل هندی


خرابی كار یك مملكت از دو چیز است: نداشتن مردان عالم و لایق و نبودن آنها بر سر كارهای مملكت. فرانسوا ولتر


ایمان به حقیقت را هدف و مقصد اساسی زندگی خود قرار دادن و تكالیف را از روی وجدان به جا آوردن، طبع مرد را بلندتر و كاملتر می سازد. یكی را دوست داشتن و حیات او را آرزو كردن و دیگری را دشمن داشتن و مرگ او را خواستن، ناگزیر طبع آدمی را تاریك می سازد. مردی كه خصلت نیك دارد، هرگز تنها نمی ماند؛ زیرا همیشه دوستانی برای خود پیدا می كند. كنفوسیوس


این دیدگاه اشتباه است كه بپنداریم مرد توانا فرزندی مانند خود خواهد داشت. اُرد بزرگ


مرد بزرگ تنها به خود متكی است و جز از خود، از هیچكس چیزی طلب نمی كند. اما مردان كوچك از دیگران توقع دارند. پاتریك هانری


مرد جنگی بهترین و مناسب ترین سفیر و سیاستمدار برای دولت به شمار می رود. كرامول


اراده مرد، باعث خوشبختی اوست. شچدرین


مرد شجاع همیشه آخر از همه به خود می اندیشد. ویلهلم تل


مردی كه اشتباه نكند، ارزش كارهای بزرگ را نخواهد داشت. ادوارد فیلیپس


اراده از آن مرد كور نیرومندی است كه بر دوش خود مرد شل بینایی را می برد تا او را رهبری كند. آرتور شوپنهاور


سختیهای بزرگ، مردان بزرگ می سازد. جان‌ اف‌ كندی‌


تاریخ، سیر خود را بر زندگی مردان بزرگ بنا نموده است. توماس كارلایل


یک قول زندگی بخش

در سال 1989 زمین لرزه هشت و دو ریشتر بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت.در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش می دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد . با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود و اشک از چشمانش سرازیر شد.

با وجود توده آوار و انبوه ویرانی ها کمک به افراد زیر آوار نا ممکن به نظر میرسید اما او هر لحظه تعهد خود به پسرش را به خاطر می آورد.

او دقیقا روی مسیری که هر صبح به همراه پسرش به سوی کلاس او می پیمودند تمرکز کرد و با به خاطر آوردن محل کلاس به آنجا شتافته و با عجله شروع به کندن کرد.دیگر والدین در حال ناله و زاری بودندو او را ملامت می کردند که کار بی فایده ای انجام میدهد.ماموران آتش نشانی و پلیس نیز سعی کردند او را منصرف کنند اما پاسخ او تنها یک جمله بود:آیا قصد کمک به مرا دارید یا باید تنها تلاش کنم؟؟؟

هشت ساعت به کندن ادامه داد.دوازده ساعت...بیست و چهار ساعت...سی و شش ساعت و بالاخره در سی و هشتمین ساعت سنگ بزرگی را عقب کشیده و صدای پسرش را شنید فریاد زد پسرم!جواب شنید :

پدر من اینجا هستم.پدر من به بچه ها گفتم نگران نباشید پدرم حتما ما را نجات خواهد داد.پدر شما به قولتان عمل کردید.

پدر پرسید وضع آنجا چطور است؟؟ 

ما 14 نفر هستیم ما زخمی گرسنه و تشنه ایم.وقتی ساختمان فرو ریخت یک قطعه مثلثی شکل ایجاد شد که باعث نجات ما شد.پسرم بیا بیرون. نه پدر اجازه بدهید اول بقیه بیرون بیایند من مطمئن هستم شما مرا بیرون می آوریدو هر اتفاقی بیفتد به خاطر من آنجا خواهید ماند.

کمی لبخند

ایرانسل در آینده نزدیک : مشترک گرامی چه خبر؟ مامان بابا خوبن؟ علی

کوچولو چطوره؟ الهی ایرانسل قربونش بره


(^-^)


بکشم پایین یه حالی بدم؟

............................................... از طرف دلار


(^-^)


ترکه میره امتحان رانندگی بده. بهش میگن چطور بود؟ میگه: والا فضا خیلی

معنوی بود. هر طرف میپیچیدم، افسر میگفت یا ابوالفضل


(^-^)


توصیه به پدر و مادرها: وقتی بچتون اومد خونه، عطر زده بود و آدامس هم

میجوید، ازش نپرسید سیگار کشیدی؟ مستقیم بزنین زیر گوشش


(^-^)


همیشه میگن پیدا کردن یه دوست خوب خیلی سخته اما من باورم نمیشد تا اینکه

تو رو دیدم که برای پیدا کردن من چقدر زحمت کشیدی


(^-^)


هیچوقت همسرتون رو بخاطر عیبهایی که داره سرزنش نکنین. چون اون بنده خدا

بخاطر همین عیبها بود که نتونست بهتر از شما رو پیدا کنه


(^-^)


پیام استاد به دانشجویان : دانشجوی عزیز، وقتی سر کلاس اس ام اس بازی

میکنی، من میفهمم. هیچ آدم عاقلی به خشتک خودش زل نمیزنه و لبخند بزنه


(^-^)


بچه اولی: خونه ما بهتره

بچه دومی: نه خونه ما بهتره

اولی: ماشین ما بهتره

دومی: نه ماشین ما بهتره

اولی: مامان من بهتره

دومی: آره، اتفاقا بابام هم همینو میگه


(^-^)


اگه تو امریکا، نام گذاری شرکتها مثل ایران بود، الان اسم شرکت اپل میشد : " شرکت سیب پردازان سیستم گستر غرب


(^-^)


توی امتحان " جمعیت و تنظیم خانواده " سوال اومده بود: استراتژی ها وسیاستهای جلوگیری از افزایش جمعیت در ایران چیست ؟ چیزی به ذهنم نرسید،

نوشتمتاسیس شرکت سایپا

استادم با من هم عقیده بود، نمره کاملو داد

کمی لبخند

دعاي هفته

خدايا گناهانم را به ريال و کارهاي نيکم را به دلار محاسبه فرما

آمين


(^-^)


یکی از دوستام رو دیدم عصبی ... گفتم چیه ؟ 

گفت شانس ما رو میبینی ؟ تو بچگی با 100 تا دختر، دکتر بازی کردیم، الان آدرس هیچکدومشون رو نداریم، اما یه بار بچگی خونه همسایمون توی خودم شاشیدم، حالا دخترشون شده همکارم! 

نشسته میز روبروم هر روز صبح بهم میگه چطوری شاشو . . .


(^-^)


آنجليناجولى اگر ايرانى بود در نوجوانى ازسوى دوست و آشنا يه لقب"لب شترى" بهش داده شده و اعتماد به نفسش نابودشده بود و الآن منشى درمانگاه بود :))


(^-^)


تصور کن، میمون باشی، تو ایران باشی، با سفینه بفرستنت فضا، بعد از تحمل کلی فشار فرود بیای ببینی هنوز تو ایرانی!

از این غم‌انگیزتر هم میشه؟!


(^-^)


ملت یه پاشون شماله یه پاشون انتالیا ,ما یه پامون فیسبوک یه پامون دسشویی.... :|


(^-^)


یه چیزی هست به اسمِ "بــــغـــل "

لامصب دَوای هر دردیه . . . . :))))


(^-^)


سلامتى همه اونایى که همیشه تو جمع میگن و میخندن

ولى دو دقیقه که باهاشون تنهایى حرف بزنى میفهمى یه دنیــــــا غصه دارن...


(^-^)


ادم ها مثل عکس ها می مونند:

زیاد بزرگشون کنی ، کیفیتشون میاد پایین


(^-^)


خیلی پیش اومد خودمو به سرماخوردگی زدم که مدرسه نرم ... اما من هنوز موندم اون دکتری که منو معاینه می کرد و می گفت: مریضی و چند جور قرص و دوا می نوشت تا خوب بشم، مدرکشو از کجا گرفته بود!!


(^-^)


سلامتیه اونایی که ما رو همینجوری دوست دارن! وگرنه بهتر از مارو که همه دوست دارن...  


(^-^)


احوال سگی من، نتیجه ی گربه صفتی بعضیهاست....


(^-^)


سر جلسه امتحان یکی از بچه ها به استاد گفت :

"استاد اگه میشه یه کمکی بکنید"

بعد استاد دست کرد تو جیبش، یه 200 تومانی در آورد، گذاشت رو دسته صندلی طرف و رفت.

دهن طرف باز مونده بود ما هم داشتیم می ترکیدیم از خنده!!


(^-^)


دانشمندان بر اين باورند که 64857349873 افراد ايران دچار تنبلی مفرط ميباشند که حتي حاضر نيستند عدد بالا را به طور کامل بخوانند!!!!!!!!!


(^-^)


دو تا خانوم تو اتوبوس سره جا دعواشون میشه...راننده میگه دعوا نکنید هر کی مسن تره بشینه....یه دفعه دوتا خانوما می استن و به هم میگن شما بفرمایید...راننده تو دلش میکه آره ارواح عمتون :)))


(^-^)


در رفاقت مراقب آدمهای تازه به دوران رسیده باش..

هرگز به دیواری که تازه رنگ شده تکیه نباید کرد


(^-^)


به سلامتیِ مورچه ها که هر کوفتی پیدا کنن رفیقاشون رو خبر میکنن!!

پرونده رقت انگیزی که اشک قاضی را در آورد

روزنامه خراسان نوشت:

مردی با تسلیم شکوائیه ای به قاضی شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل خانه محقر و مخروبه ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از شهرک های مشهد خریدم اما چون وضعیت مالی مناسبی نداشتم اتاقی را که گوشه حیاط بود اجاره دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که احساس می کردم فرزندان خردسالم دچار افسردگی شده اند. وقتی از سرکار به خانه می آمدم آن ها از من طلب «کباب» می کردند من که توان خرید «گوشت» را نداشتم هر بار با بهانه ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که متوجه شدم هر چند روز یک بار از اتاقی که به اجاره واگذار کرده ام «بوی کباب» می آید و همین موضوع باعث شده تا فرزندانم از من تقاضای کباب بکنند.

شاکی این پرونده ادامه داد: دیگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعی کردم برای فرزندانم کباب تهیه کنم نشد این در حالی بود که بوی کباب های مستاجرم مرا آزار می داد به همین دلیل از محضر دادگاه می خواهم رای به تخلیه محل اجاره بدهد تا بیش از این خانواده ام در عذاب نباشند.

قاضی باتجربه شورای حل اختلاف که سال هاست به امر قضاوت اشتغال دارد، هنگامی که این ماجرا را تعریف می کرد اشک در چشمانش حلقه زد او گفت: پس از اعلام شکایت صاحبخانه، مستاجر او را احضار کردم و شکایت صاحبخانه را برایش خواندم.

مستاجر که با شنیدن این جملات بغض کرده بود گفت: آقای قاضی! کاملا احساس صاحبخانه را درک می کنم و می دانم او در این مدت چه کشیده است اما من فکر نمی کردم که فرزندان او چنین تقاضایی را از پدرشان داشته باشند.

او ادامه داد: چندی قبل وقتی به همراه خانواده ام از مقابل یک کباب فروشی عبور می کردیم فرزندانم از من تقاضای خرید کباب کردند اما چون پولی برای خرید نداشتم به آن ها قول دادم که برایشان کباب درست می کنم.

این قول باعث شد تا آن ها هر روز که از سر کار برمی گردم شادی کنان خود را در آغوشم بیفکنند به این امید که من برایشان کباب درست کنم. اما من توان خرید گوشت را نداشتم تا این که روزی فکری به ذهنم رسید یک روز که کنار مغازه مرغ فروشی ایستاده بودم مردی چند عدد مرغ خرید و از فروشنده خواست تا مرغ ها را خرد کرده و پوست آن ها را نیز جدا کند.

به همین دلیل به همان مرغ فروشی رفتم و به او گفتم اگر کسی پوست مرغ هایش را نخواست آن ها را به من بدهد. روز بعد از همان مرغ فروشی مقداری پوست مرغ پرچربی گرفتم و آن ها را به سیخ کشیدم. فرزندانم با لذت وصف ناشدنی آن ها را می خوردند و من از دیدن این صحنه لذت می بردم. من برای شاد کردن فرزندانم تصمیم گرفتم هر چند روز یک بار از این کباب ها به آن ها بدهم اما نمی دانستم که ممکن است این کار من موجب آزار صاحبخانه ام شود.

قاضی شورای حل اختلاف در حالی که بغض گلویش را می فشرد ادامه داد: وقتی مستاجر این جملات را بر زبان می راند صاحبخانه هم به آرامی اشک می ریخت تا این که ناگهان از جایش بلند شد و در حالی که مستاجرش را به آغوش می کشید گفت: دیگر نگو! شرمنده ام من از شکایتم گذشتم!

 

( اين واقعه در کشوری که سومين صادر کننده نفت است و بوق عدالتخواهيش گوش فلک را کر نموده و در استان خراسان رضوی که بیش از نيمی از درآمد آن مربوط به حضرت امام رضا (ع) است اتفاق افتاده!!! نه در هند و بنگلادش و سومالی و . . . .)